نویسنده: سروینستون چرچیل
مترجم: کامبیز گوتن



 

مقدمه


وینستون چرچیل(1965-1874)، رهبر بزرگ بریتانیا درخلال جنگ جهانی دوم، در جانبداری از یک اروپای متحد نقشی مهم بر عهده داشت. او ایده اروپای متحد را در سخنرانیهایش در متز Metz و زوریخ به سال 1946 مطرح ساخت. قطعه زیرین از سخنرانی هفتم ماه مه 1948 او در لاهه به مناسبت برگزاری کنگره اروپاست.(*)
از زمانی که به سال 1946 در خصوص این موضوع در زوریخ صحبت کردم، و از زمانی که جنبش اروپای متحد در ژانویه 1947 در بریتانیا نضج گرفت، روند وقایع به گونه ای بوده که کمتر انتظارش را داشتیم. هدفی که از آن دفاع می کردیم آشکارا یا برایمان حیاتی بود و یا صرفاً از نوع آکادمیک. اگر فقط آکادمیک می بود، یا به حاشیه رانده می شد و یا می پژمرد؛ ولی اگر در این روزگار ظلمانی نیازی حیاتی برای اروپا و دنیا تلقی می شد، در آن صورت جرقه آتشی را برمی افروخت که به طور رخشنده و نیرومندتری دلها و اذهان مردان و زنان را در بسیاری از سرزمینها منور می ساخت. و این دقیقاً همان چیزی است که به وقوع پیوسته است. دولتهای بزرگ اتحاد حاصل نموده و قدرت اجرایی خود را به کار گرفته اند. جمهوری قدرتمند ایالات متحده آمریکا طرح مارشال را عملی ساخته است. شانزده کشور اروپایی به قصد همکاری اقتصادی با هم اتحاد حاصل نموده اند؛ پنج تا از این کشورها رابطه اقتصادی و نظامی نزدیک با هم برقرار نموده اند. ما امیدواریم به مرور زمان مردمان اسکاندیناوی و شبه جزیره ایبریا و نیز ایتالیا که اکنون جایگاه کاملی را در میان مجمع کشورها احراز نموده به این هسته بپیوندند... .
لزومی ندارد وقت خود را بر سر این موضوع که ایده اروپای متحد را نخستین بار چه کسی به پیش کشید به هدر دهیم. ادعاهای جدیدی که معتبر باشند کم نیستند. نامهای مشهور زیادی با احیاء و معرفی این ایده مرتبط هستند، ولی به نظرم نابجا نخواهد بود هانری دو ناوارHanry de Navarre پادشاه فرانسه را که به یاری وزیر بزرگش سولی Sully کمیته دائمی مرکب از نماینده های پانزده دولت مسیحی را بین سالیان 1600 و 1607 تشکیل داد بانی آن بدانیم- کمیته ای که امروزه دایر است دارای نماینده هایی از 16 کشور می باشد. این کمیته وظیفه داشت به عنوان داور به مسائل مربوط به منازعات مذهبی، مرزهای کشوری، ناآرامیهای داخلی رسیدگی کرده و اقدامی مشترک علیه خطر ناشی از خاور زمین، که در آن روزگاران، ترکها بودند به عمل آورد. او این را «طرح بزرگ» می نامید. پس از گذشت زمان دراز ما اینک خادمان آن طرح بزرگ می باشیم.
این کنگره رهبران فکر و عمل را از تمامی کشورهای آزاد اروپا به گرد هم آورده است. دولتمردان همه احزاب سیاسی، پیشوایان روحانی همه کلیساها، نویسندگان برجسته، رهبران حرفه ها، حقوقدانان، رؤسای صنایع و مدیران اتحادیه های بازرگانی همگی در اینجا جمع اند. در واقع نمایندگانی از دسته های بسیار مهم سیاسی، صنعتی، فرهنگی، و حیات معنوی اروپا اینک در این سالن قدیمی گرد هم آمده اند و هر چند هر کس با اتکاء شخصی به خودش به اینجا دعوت شده، معهذا این کنگره، و هر نتیجه ای را که اتخاذ کند، می تواند صدای اروپا تلقی بشود. به راستی موقع آن رسیده که آن صدا برفراز پهنه آشفتگی و به زانو درافتادگی، که زاده خبط ها و نفرتهای گذشته بوده و در میان خطراتی که امروزه ما را احاطه نموده و آینده را ابرآگین کرده است، بلند شود. از خطرات سهمگینی که به ما نزدیک می شود فقط با فراموش کردن نفرتهای گذشته است که می توانیم خود را برهانیم، با زدودن دل آزردگیهای ملی و کین توزیها، با از میان برداشتن تدریجی مرزها و موانعی که باعث وخامت اوضاع و دامن زدن به جدایی هاست، و با حظ بردن دسته جمعی از گنجینه با شکوه ادب، چکامه های قهرمانی و اخلاقی، گنجینه اندیشه و تساهل که به همگان تعلق دارد، همان چیزی که میراث راستین اروپاست، نشانگر نبوغ و افتخار آن است، ولی به سبب جنگهای خانمان براندازمان و اعمال خشونت بار و هراس آوری که از جنگ و جباران برمی جوشد، ما تقریباً همه را به دور افکنده ایم... .
جنبش برای وحدت اروپا باید نیرویی مثبت باشد و توانش را از درکی که از ارزشهای مشترک معنوی مان داریم اتخاذ نماید. این جنبش بیانگر ایمان دمکراتیک بر مبنای برداشتهای اخلاقی و مُلهم از نوعی وظیفه شناسی و حس مأموریت است. در مرکز جنبش ما ایده منشوری از حقوق بشر جای گرفته که آن را آزادی محافظت نموده و قانون، ضامن بقای آن می باشد. ممکن نیست بتوان اقتصاد و امور دفاعی را از ساختار کلی سیاسی جدا کرد. کمکهای متقابل در زمینه اقتصادی و دفاع نظامی مشترک باید به ناچار گام به گام با تدبیری همسو در امر وحدت سیاسی بیشتر انجام بگیرد. و این کار به راستی تا حدودی فداکاری می طلبد و کمی ادغام استقلال ملی. ولی جای آن را هم دارد که با خشنودی بدان به صورت پذیرش تدریجی استقلالی گسترده تر برای تمامی ملل مورد نظرمان نگاه کرد، که تنها آن قادر است آداب و رسوم مختلف و خصیصه های ممتاز و سنن ملی شان را حفاظت نماید، خصوصیات و سُننی که تحت سیستم های توتالیتر مثل فاتزی، فاشیست و یا کمونیست مسلماً برای همیشه خدشه دار خواهند شد.
چندی پیش گفته بودم این خواست افتخارآمیز ملل فاتح است که دست مودت در دست آلمانی ها نهند و آنها را به درون خانواده اروپایی بازگردانند، و من مسرورم که برخی از برجسته ترین و تواناترین فرانسویان با من همنظرند. برای بازسازی اروپا از ویرانه هایش و ارمغان دگرباره پرتو آن به جهان، ما باید نخست بر خودمان فائق آییم. فقط از این طریق است که تعالی، به همراه ترقی های تحسین انگیز در زمینه های مادی، می تواند نصیب زندگی روزمره ما بشود. اروپا به یاری همه فرانسویان، همه آلمانی ها، و همه آنانی که چیزی برای عرضه کردن داشته باشند نیازمند است. بنابراین من در اینجا حضور هیأت نمایندگی آلمان را شادباش می گویم که دعوتمان را پذیرفته اند. مسئله آلمان برای ما احیای زندگی اقتصادی است و زنده کردن آوازه نژاد آلمانی بی اینکه همسایگان و خودمان را در معرض خطر بازسازی قدرت نظامی آنها قرار دهیم، همان چیزی که از زخمش هنوز التیام کامل نیافته ایم. اروپای متحد تنها راه حل برای این مسئله دور- رویه است و نیز راه حلی است که می توان بی درنگ آن را به کار بست... .
هر آنچه ما در اینجا مطرح کرده و انجام می دهیم با قدرت عالی سازمان جهانی ملل متحد در تضاد نیست. برعکس، همان طور که در خلال جنگ گفته بودم همواره بر این باور بوده ام که شورای اروپا تابع و بخش ضروری سازمان جهانی است. در آن زمان که مسئولیت عظیمی بر عهده ام بود تصور می کردم که می تواند شوراهای منطقه ای متعددی وجود داشته باشند تا ستونهای عظیمی را بسازند که سازمان جهانی بر روی آن با شکوه و دور از تشنج مستقر گردد. اندیشه و امیدهایم سه یا چهار سال پیش راستایی این چنین داشتند. برای اینکه نمونه ای ارائه داده باشم به وضع نظامی اشاره می کنم که از روی تجارب سختی که داشته ایم همگی با آن آشناییم؛ طرح حکومت جهانی، سیستم مربوط به ارتش سه گانه و یا چند دسته ای را الگو قرار می دهد- در اینجا ارتشهای حافظ صلح مورد نظر ماست- که می تواند تحت یک مرکز فرماندهی عالی عمل کند. بدینسان اتحاد جماهیر شوروی را که خطه وسیعی را در بر می گیرد من به صورت یکی از این دسته های بزرگ می دیدم.
شورای اروپا، با شرکت بریتانیای کبیر در همبستگی با امپراتوری خود و کشورهای مشترک المنافع، می توانست دسته دیگری را تشکیل دهد. سوم، ایالات متحده و جمهوریهای همجوارش در نیمکره باختری بود که با امکانات و نفوذشان می توانستند بسیار مؤثر باشند... .
پیش آمدها تا حدودی به چنین سمتی حرکت کرده اند، ولی نه با هدف و گونه ای که بتواند کاملاً رفع نیاز بکند. نیمکره باختری از هم اکنون به صورت واحدی استوار درآمده است. ما اینجا در لاهه گرد هم آمده ایم تا دولتهای خود را یاری رسانیم که اروپای نوین را بسازد. ولی همگی از نگرش و سیاست ناسازگار سومین شریک بزرگ و برابر خود دلسرد و حیرت زده ایم و خود را در خطر احساس می کنیم، شریکی که بدون کمک فعالانه اش سازمان جهانی نمی تواند کاری را که برعهده گرفته انجام دهد، و حتی شبح جنگ را از قلبها و اذهان مردان و ملتها بزداید... .
احساسم این است که پس از دومین جنگ سی ساله، همین واقعه ای که با آن روبرو بوده ایم، و تازه از شرّش خلاص شده ایم، بشر به دورانی از آرامش احتیاج دارد و می کوشد بدان نایل آید. در واقع برای میلیونها خانوار در اروپا که نمایندگانش در اینجا جمع اند این انتظاری خارق العاده نیست. مگر تمامی این افراد دست به مزد، صنعتکاران ورزیده، سربازان و زمین کاران چه می خواهند، و مستحق چیستند که نتوان از عهده آن برآمد؟ آیا صاحب سرپناه بودن، از ثمرات دسترنج خویش بهره بردن، به زنان خود محبت ورزیدن، فرزندان خود را در صلح و امنیت بزرگ نمودن، بی اینکه ترسی در میان باشد و ارعابی، یا فشاری کمرشکن و استثماری، حق مسلم آنان نیست. دستیابی به این حق آرزوی قلبی آنان است. و این همان چیزی است که برآنیم بدان تحقق بخشیم.
پرزیدنت روزولت از آزادی های چهارگانه سخن بر زبان آورده است، ولی آنچه امروزه اهمیتش از همه بیشتر است آزادی از ترس است و واهمه. چرا باید این خانواده های سختکوش مورد اذیت و آزار قرار گیرند، ابتدا به سبب منازعات دودمانی و مذهبی چنانچه درگذشته مرسوم بود، سپس به سبب جاه طلبی های ملی، و سرانجام به علت تعصب گرایی های ایده ئولوژیکی؟ چرا اکنون با دسته بندیهای گوناگون نوع توتالیتر و مستبدانه که در پس آنها آدمیان شرور قرار گرفته اند و سلطه خود را بر پایه بدبختی و انقیاد همنوعان شان نگه می دارند باید آنها را به جان یکدیگر بیاندازند؟ چرا میلیونها خانوار بی آزار به رغم فرهیختگی و فرهنگی که دارند باید، از فرط ترس، لرزان گوش به در بنشینند تا پلیس بر در خانه شان ضربه بکوبد؟ این سؤالی است که باید در اینجا برایش جواب پیدا کنیم. این سؤالی است که شاید قدرت آن را داشته باشیم برایش جواب پیدا کنیم. تنها کافی است اروپا به پا خیزد و با سرافرازی، وفاداری و تقوا قامت راست کند تا به هر نوع استبدادی، چه قدیمی و چه نو، ناتزیدNazi یا کمونیستی به مقابله پردازد، آنهم با توانمندیهایی که شکست نمی خورند و چنانچه به موقع به کار افتند دیگر هرگز در معرض تعرض قرار نمی گیرند... .
در این بعد از ظهر که شاهد اجلاس کنگره اروپا و تولد دگرباره آن می باشیم مسئولیت بزرگ و با ارزشی برعهده داریم. اگر روا دانیم که بحثهای خُرد و ناچیز، فکرمان را منحرف سازد، اگر موفق نشویم به نظری روشن برسیم و یا در عملکرد خود شهامت نشان ندهیم، فرصت مغتنمی را ممکن است برای همیشه از دست بدهیم. ولی اگر متحد شویم و بخت را تماماً یار خود سازیم- در واقع به همکاری کامل و نه بختی اندک احتیاج داریم اگر بخواهیم در این راستا توفیق به دست آوریم- در آن صورت است که خواهیم توانست امیدهای بزرگتر بشریت را دریابیم و به عصر رخشنده تری راه بگشاییم، هنگامی که همه کودکان خردسالی که اینک در این جهان تنش آلود بزرگ می شوند، چه بسا خود را در وضعی بیابند که دیگر احساس نکنند در پیروزیهای گذران یک کشور بر کشور دیگر که با آشوب خونبار و جنگ ویرانگر همراه است فاتح اند و یا مغلوب، بلکه احساس کنند که وارثان تمامی گنجینه های گذشته می باشند و بر تمامی دانشها تسلط دارند و وفور و شکوهمندیهای آینده در انتظارشان است.

پی نوشت ها :

*From Europe Unite Speeches 1947 and 1948 by Winston Churchill, pp. 310-317. Copyright 1950 by Houghton Mifflin Company.

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.